بسم رب الشهدا والصدیقین
یک روز عصر دلتان در خانه می گیرد و می خواهید به پارک شهر بروید. مثلا پارک ملت که چه عرض کنم؟! پارک ذلت! پارک لذت! بورس فروش غیرت! نکبت! نه سرسبز! از همه رنگ! رنگین از دخترکان ارزان قیمت. ولش کنید اصلا. ما می رویم برای هواخوری. نه خدایی نکرده برای امر به معروف و نهی از منکر! ما اهل این غلط ها نیستیم. ما هم مثل قرتی ها بی غیرتیم. این را گفتم که یک وقت فکر نکنند عطر ایمان می خواهد فضای جامعه را به گند بکشد. عطر هم فقط از آن عطرهایی که جنس مخالف را جذب می کند. گل یاس و محمدی برای مجلس ختم است که به بازماندگان آرامش بدهد. اگر جامعه متمدن ما را سیخ نزند از اینجا به بعد دیگر راجع به عطر و ادکلن حرف نمی زنم. می رسید سر کوچه و تابلوی کوچه را می بینید که روی آن بزرگ نوشته سی و پنج و زیرش کوچک نوشته "شهید عزیزی" ! برای اینکه یک وقت مردم راه را گم نکنند! شانس که نداریم! یکدفعه راه را گم می کنیم و می افتیم در صراط مستقیم! در راه شهدا و ضعفا و امام و رهبری. این ها دیگر نفسمان را می گیرد! دلمان برای ادکلن های play boy و سیگار مگنا تنگ می شود! شهرداری تو را به خدا تابلوهایت را درست بکار که توی هچل نیفتیم!
تا می رسید سر کوچه با مغازه لوازم آرایشی اول (طبقه همکف یک خانه ی جنوبی) مواجه می شوید. سر کوچه که رسیدید به سمت چپ می پیچید و وارد خیابان فرعی می شوید، دومین لوازم آرایشی؛ به سمت.
خیابان اصلی می روید و به محض اینکه وارد آن می شوید مغازه اول نه، ولی دومی لوازم آرایشیست؛ کمی جلوتر می روید و نگاهی به آن طرف خیابان می اندازید، باز هم لوازم آرایشی این بار یک فروشگاه بزرگ. .
تصمیم می گیرید با انگشتان دستتان تعداد فروشگاه های لوازم آرایشی را در مسیر رفتن به پارک ذلت، ببخشید ملت یا اصلا پارک عفت! را حساب کنید؛ خب، تا حالا که شده چهارتا، کمی جلوتر پنج ، شش ، هفت ، و یکی هم نزدیک چهارراه شد هشت تا؛ آن طرف چهارراه که پارک است، پس شمارش را در حالت توقف نگه می دارید! چون شمارنده ذهنتان هنگ کرده است! یک دفعه صدای خنده سه دخترخانم تو را به خودت می آورد و می بینی شماره انگشتانت رسیده به نه تا. خوشحال که نه، آنقدرها هم وضع این محله بد نشده و خدا را شکر هنوز یک انگشت برایمان باقی مانده که آن هم برای تفهیم اتهام به خودت و شهرداری و صدا و سیما و وزارت ارشاد و فتنه گر و آمریکا کافیست.
در مسیر برگشت با خودتان می گویید "این بار از خیابان دیگری به خانه برمی گردم، بهتر است.".
از پارک بیرون می آیید و به آن طرف خیابان که می روید دوباره شمارنده تان را فعال می کنید، صد متر اول که به سلامتی خبری نیست، چهارراه بعدی را رد می کنید، وای! سر و کله ی دهمی پیدا شد، انگشتان دستت هم کم آمد و یازده و دوازده و . . اشکم در آمد و صدای خفه بغضم در خنده یک نیلوفرجون دیگر گم شده بود که دیدم آنجلینا جولی دارد از پشت ویترین مغازه سیزدهم به من پوزخند می زند.
به فکر فرو رفتم.
مگر در این محله چند زن و دختر زندگی می کنند که سرتاسر آن از فروشگاه لوازم آرایشی پر شده است؟ هر قدر هم که تراکم جمعیت زیاد باشد، آیا باید این وسایل آرایشی وسوسه انگیز هر چند متر در مقابل دید دختران جوان و نوجوان باشد؟ یا عکس های خانم های آرایش کرده ی اجنبی معلوم الحال روی شیشه های مغازه ها و فروشگاه ها در چشمان پسران جلوه نمایی کند؟ می دانید، چند وقتی هست که دلم برای بوی باران تازه و خاک لک زده است!؟
بگذارید از وضع داخل تعدادی از این فروشگاه ها هم کمی برایتان بگویم. البته نمی گویم تمامشان ولی باز هم خدا می داند! اصلا قضاوت را به عهده ی شما می گذارم؛ یعنی خودتان بروید و ببینید!
برخی فروشندگان که خود مانکن هایی شده اند و می شود به جای نگاه کردن به بروشورها و عکس ها و عروسک های پلاستیکی، آن ها را نمونه ی تبلیغات هر نوع آرایش و لوازم مورد نیاز آن دانست. فرقی نمی کند که پسر باشید یا دختر! در هر لوازم آرایشی هم برای خانم ها و هم برای آقایان مدلینگ وجود دارد؛ اگر این یکی تمام کرده باشد در فروشگاه بعدی موجود است! البته با رعایت کامل شئونات اسلامی از نوع آمریکایی!!!!
ولی در اسلام آمریکایی که ما حکمی مبنی بر تماس بین بدن زن و مرد نداریم. اسلام آمریکایی همان اسلام خودمان است با درون مایه ی جدایی دین از ت! پس بعضی از این فروشندگان حتی مسلمان آمریکایی هم نیستند، وقتی با دو چشم خودم می بینم که فروشنده، کرم یا هر نوع ماده آرایشی را با انگشتانش بر روی دست جنس مخالف خود می کشد تا خریدار خوش غیرت کیفیتش را بسنجد!
شهدا می گفتند که دوست نداریم برویم شهر، آنجا بوی شیمیایی می آید. خیالتان را راحت کنم، در شعار آزادی بمب هسته ای بود! اینجا بمب هسته ای منفجر شده است و همه چیز را با خاک یکسان کرده! شلمچه بوی یاس می دهد. ولی اینجا بوی خون. یادم آمد. ما غرق شدگان کشتی تایتانیک نیستیم، ناو وینسنز ما را هدف قرار داده. فکر کنم صدام این دفعه بجای عامل اعصاب عامل هوش و حواس زده. انگار نمی فهمیم چه دارد به سرمان می آید؟! سر چهارراه آزادشهر (چهارراه نمونه شهر مشهد) جنازه صدها دختر و پسر دست و پا می زند. جالب اینکه آمبولانس هم نمی آید! می گویند این چه جنازه ایست که دارد راه می رود؟ می گویم دلشان خیلی وقت است که مرده! بیایید به دلشان تنفس مصنوعی بدهید. می گویند ما اهل دل نیستیم و تازه مرگ حق است! الجنّه و النّار حق! ربنا لا تزغ قلوبنا بعد جنگ سخت و هب لنا من لدنک رحمه در جنگ نرم، انّک انت الوهاب.
به جرأت می توان گفت که فروشگاه های لوازم آرایشی ، خاکریز جنگ نرم دشمن اند و برخی فروشندگان آن سربازانشان، حال می خواهد خوششان بیاید یا ما را متحجر بنامند! من در این مغازه های کوچک و در آن فروشگاه های بزرگ عطری از خدا را استشمام نمی کنم! مگر نمی گویند آزادی؟ من احساس خفگی می کنم! همه روزه در سطح خیابان و دانشگاه حس خفگی می کنم! کاش هر روز سه خرداد بود. نه اینکه هر روز دو خرداد باشد و فقط یک روز سه خرداد! تف بر اباحی گری! نیلوفرجون ها و سیخ سیخی ها بیماری نفهمی گرفته اند. آنها چه می دانند سکولاریزم چیست! این ها زیر سر آن طرف آبی هاست. تقصیر عبدالکریم است که گفت تساهل و تسامح. تقصیر آن شیرین ترش رو تلخ مزاج است که گفت نه روسری نه توسری! کسی به نیلوفرجون نگفت که اگر کنیز فاطمه زهرا(س) نباشی شیطان تو را به کنیزی می برد!
هرچه حساب کردم دیدم به نظر می رسد که تعداد مغازه های لوازم آرایشی در محله ی ما، بلکه در شهر ما، کم کم از سوپر مارکت ها هم بالا می زند! نمی دانم، شاید من بدبینم! شاید چون اینجا بالا شهر است، رنگ آمیزی برخی دختران (که محبت را بیرون از خانه گدایی می کنند) جزو زیباسازی شهر به حساب می آید؟ این را باید از مسئولان متعهد و متمدن شهر پرسید، آن هم چه شهری، مشهد الرضا(ع).!!
هنوز از خاطرم نرفته عکس های تبلیغاتی سران فتنه را بر روی شیشه های فروشگاه های لوازم آرایشی در سال هشتاد و فتنه! عکس شیخنا و جناب میرچیز کنار مانکن های غربی! شأنشان همان بود.
باید پرسید صنف لوازم آرایشی هم شد صنف؟ برای مسئولان فرهنگی این کشور باید سوت و کف و هورا کشید! آنها صلوات می خواهند چکار؟ چه معنی دارد که کشور امام زمان (عج) بزرگترین مصرف کننده ی سرخآب و سفیدآب باشد!
شهدا شرمنده ایم.
همه فکر می کنند چون شماها زنده اید ما نباید بجنگیم.
خدایا دریاب.
درباره این سایت